کد مطلب:303639 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121

فتنه گران به خانه علی هجوم بردند
آری در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و شور كردند تا از مردم برای ابوبكر بیعت بگیرند و پایه های حكومت و خلافت او را محكم كنند و در این میان جمع اندكی از بیعت سرباز زدند و در رأس آنها حضرت علی علیه السلام باید به مسجد آورده شود و حضور مردم با ابوبكر بیعت نماید تا مردم خلافت ابوبكر را خلافتی قانونی بدانند! اما علی علیه السلام چگونه برخلاف رضای خدا و خلاف رضای رسول خدا به این بیعت گردن نهد؟

مورخان آورده اند [1] عمربه ابوبكر پیشنهاد كرد به دنبال علی روانه كن تا در مسجد حاضر شود قنفذ را با جماعتی فرمان داد تا به خانه علی علیه السلام رود و او را حاضر نماید.

قنفذ آمد ولی علی علیه السلام برای او در باز نكرد و او را نپذیرفت قنفذ بازگشت و مراتب را گزارش داد عمر گفت: ای قنفذ اجازه چه می خواهی، چه علی اجازه بدهد و چه اجازه ندهد وارد خانه اش می شوی و او را به زور به سوی مسجد می آوری. قنفذ برفت و این بار نیز بی نتیجه بازگشت و به ابوبكر گفت كه فاطمه می گوید هرگز اجازه نخواهم داد كه شما به خانه من وارد شوید.

عمر خشمگین شد و گفت: مالنا و لِلّنساء ما را با زنان چه كار و بلافاصله دستور داد تا عده ای با او همراه شوند و بر در سرای فاطمه آمدند.

عمربن الخطاب بانگ زد یا علی از منزل خارج شو و با خلیفه رسول خدا بیعت كن! وگرنه این خانه را آتش می زنم!

فاطمه برخاست و فرمود: یا عمر مالنا ولك؟ ای عمر از ما چه می خواهی (شما كه همه چیز را تصرف كرده اید و همه جا را گرفته اید دیگر از دست ما چه می خواهید؟)

عمر گفت: افتحی الباب والا احرقنا علیكم بیتكم. در را بازكن وگرنه آتش می افروزیم و شما را با این خانه به آتش می كشیم!

پس آن بانوی بزرگوار فرمود: یا عمر! اما تتقی الله تدخل فی بیتی؟! ای عمر آیا از خدا نمی ترسی و بی اجازه به خانه من وارد می شوی؟ عمر دریافت كه با این شرایط كسی در به روی او باز نخواهد گرد در غضب شد و دستور داد

ایتینی بنار وحطب. برای من آتش و هیزم بیاورید! (در بعضی از تواریخ دیدم كه برخی از همراهان عمر به او گفتند چگونه این خانه را آتش می زنی و حال آن كه در این خانه جز اهل بیت پیامبر كس دیگری نیست در پاسخ گفت: وَاِنْ. هركسی در این بیت باشد باكی ندارم) آری آتش آوردند و بر در سرای سفارش شدگان رسول خدا و یگانه دختر آن حضرت آتش افروختند! و چون مقداری از در و آستانه اش بسوخت با پای خود ضربه ای بر در بزد و در را بیفكند و همانطوری كه قبلاً در همین فصل آوردیم با فشاری كه عمر بر در خانه وارد آورد در به پهلوی حضرت زهرا علیهاسلام سخت اصابت كرد و محسن ششماهه او كه در رحمش بود سقط شد. و عمر وارد خانه فاطمه شد آن بانو پس از ماجری فریاد زد: یا ابتاه یا رسول الله، پسر خطاب با غلاف شمشیر بر پهلوی فاطمه بزد دیگر بار آن بانو ناله اش بلند شد و پدرش را به استغاثه طلبید و این بار نیز عمر تا زیانه بلند كرد و بر بازوی فاطمه زد بار دیگر آن بانو فریاد زد یا رسول الله لبئس ما خلفك ابوبكر و عمر. ای رسول خدا ابوبكر و عمر بعد از تو چه جانشین بدی هستند از خدا و دین برگشتند اینجا بود كه دیگر برای علی علیه السلام طاقتی نماند و چون شیری خشمگین از جای خویش برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را سخت بر زمین كوفت و بینی و گردن او را در هم فشرد چنانكه گفتی می خواهد او را به دیار عدم بفرستد و آنگاه این جملات را بر زبان آورد: و الذی اكرم محمّداً بالنبوّة یا ابن صَحّاك! لولا كتاب من الله سبق و عهد عهد الیّ رسول الله لَعِلْمتَ اَنك لا تدخل بیتی.

اگر قضا و قدر خدا در حكمتی كه خود داند نرفته بود و پیمان رسول خدا و عهد من با او نبود می دانستنی كه تو آن قدرت و جرأت را نداشتی كه بی اجازه به خانه من در آیی. عمر چون خود را مانند صیدی ضعیف دید كه در چنگ هژبری خشمناك اسیر است از جمعیتی كه در بیرون خانه علی بودند استمداد كرد قنفذ به سوی ابوبكر دوید و اوضاع را بازگو نمود. ابوبكر در اندیشه فرو رفت كه مبادا علی علیه السلام با تیغ برهنه به بیرون از خانه بتازد و جمعیت به او به پیوندند و فتنه ای جدید پدید آید به قنفذ گفت: عجله كن و مواظب باش اگر علی از خانه بیرون آید هر طور شده او را دستگیر كنید و بر او هجوم آورید و اگر نتوانستید خانه اش را به آتش بكشید.

قنفذ برگشت و حكم ابوبكر را بر جمعیت حاضر باز گفت و مردم نیز جسورانه وارد منزل علی علیه السلام شدند ابتداء شمشیر او را از وی ربودند و سپس آن حضرت را گرفته و ریسمانی برگردنش بستند و كشان كشان به طرف مسجدش بردند. به نقلی دیگر در همان سند فاطمه علیهاسلام بر در سرای ایستاده بود و مانع می شد كه مولایش علی علیه السلام را به طرف مسجد ببرند در این وقت قنفذ چنان با تازیانه بیازوی فاطمه علیهاسلام بزد كه مانند بازوبند بازویش ورم كرد و آن ورم و درد بازو و علامت تازیانه تا هنگام وفات بر بازویش باقی بود. با همه این اوصاف محكم دامن پسرعمویش را گرفته بود و رها نمی كرد این بار قنفذ به حكم عمر در را به پهلوی فاطمه طوری فشار داد كه استخوانهای پهلویش درهم شكست و آن جنین كه در شكم داشت و پیغمبر (ص) نام او را محسن نهاده بود سقط شد.

و به روایتی عمربن الخطاب باتفاق مغیرةبن شعبه در را بر شكم فاطمه فشردند و فرزندش محسن ششماهه را شهید كردند اینجا بود كه توانش را از دست داد و علی را به طرف مسجد بردند.

و امیرالمومنین علیه السلام در آن حالتی كه رسن بر گردن به طرف مسجد كشیده می شد فرمود:

به خدا قسم اگر تیغ در دست داشتم و اجازه جهاد به من داده شده بود به شما معلوم می شد كه شما هنر این تعدی و تجاوز را نداشتید و اگر چهل نفر با من همدست می شدند من جهاد با شما را واجب می شمردم لكن خدا لعنت كند آن جماعتی كه با من بیعت كردند و سپس از من دست برداشتند. برگردیم كمی عقب تر گفتیم كه حضرت زهرا علیهاسلام دامن علی علیه السلام را محكم گرفته بود و حاضر نبود كه همسرش علی علیه السلام را به طرف مسجد ببرند و دلشكسته از دنبال علی علیه السلام روان بود و زنان بنی هاشم نیز همگی از پشت سر فاطمه در حركت بودند چون به نزدیك قبر رسول خدا رسید فرمود:

خَلُّوا عَنِ ابنِ عَمّی فَوَالّذی بَعَث مُحَمّداً بِاْلحَقّ لَئِنْ لَمْ تَخْلوا عَنْهُ لاَنْشُرَنّ شَعْری وَ لاَضَعَنَّ قَمیصَ اَبی عَلیَ رَأسی وَلاَصرُخَنَّ اِلیَ اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالی فَما ناقَةُ صالِح بِاَكْرمَ عَلَی اللّهِ مِنّی وَ لاَ الفُصیل بِاَكْرُمَ عَلَی اللّهِ مِنْ وُلْدی [2] .

از پسر عم من دست بردارید وگرنه سوگند به خداوندی كه حضرت محمد (ص) را به پیامبری مبعوث فرموده گیسوان خود را پریشان می كنم و پیراهن پدرم را بر سرم نهاده و در پیشگاه خداوند ذوالجلال می نالم هیچ وقت ناقه صالح در پیشگاه خدا از من عزیزتر نیست، و بچه ناقه از حسن و حسینم نزد خدا گرامی تر نباشد. و در بعضی از تواریخ دیدم كه با بدن شلاق خورده و پهلوی شكسته اش آمد مسجد پیامبر دید همسرش علی علیه السلام را با سر بی عمامه و ابوبكر را بر جایگاه پدرش نشسته! و خالدبن ولید را دید كه با شمشیر برهنه بالای سر همسرش ایستاده! و عمر نیز میدان داری می كند و مولای متقیان را تكلیف كرده اند كه باید با ابوبكر بیعت كند از دیدن این منظره غیرمنتظره بی تاب شد و به ابوبكر فرمود: یا ابابكر! ترید ان ترملنی من زوجی؟ آیا می خواهی فرزندان مرا یتیم و مرا بیوه نمایی؟ والله لئن لم تكف عنه... به خدا اگر او را رها نكنید گیسوان سر پریشان می كنم... [3] .

پس دست حسن و حسین علیهماسلام را گرفت و از مسجد با دلی غصه دار خارج شد تا خود را در كنار قبر مطهر پدرش برساند و آن مردم منافق و نمك نشناس را نفرین نماید كه حضرت علی علیه السلام به سلمان فارسی فرمود: یا سلمان! ادرك ابنة النبی (ص) ای سلمان دختر پیامبر خدا را دریاب كه بیم آن دارم مدینه از دو سوی زیروزبر شود سوگند به خداوند تعالی اگر او لب به نفرین بگشاید نه مدینه ای می ماند و نه اهل مدینه (در بعضی از تواریخ دیدم كه سلمان می گوید وقتی فاطمه علیهاسلام سوگند یاد كرد كه اگر دست از شوهرم بر ندارید شما را نفرین خواهم كرد دیدم ستون های مسجد از جا بلند شد و خاك زیر ستون های مسجد برخاست و به بینی های ما رفت تو گوئی زلزله ای مسجد را فراگرفت در این موقع بود كه علی علیه السلام متوجه این حادثه بزرگ گردید و فرمود سلمان به فاطمه ام بگو كه اینها كشندگان همسرت نیستند نفرین مكن) سلمان می گوید به دنبال دختر پیامبر علیهاسلام رفتم و گفتم ای دختر رسول الله پدر شما رحمةللعالمین بود او برای جهانیان مایه رحمت و مهربانی بود مبادا نفرین كنی فرمود ای سلمان! مگر نمی بینی كه قصد كشتن علی را دارند؟ و من چگونه می توانم بر قتل علی صبر كنم؟ بگذار آنان را به نفرین خود گرفتار كنم و داد خود را از آنان بستانم سلمان گفت ای بانوی بزرگوار اسلام بیم آن می رود كه مدینه در زمین فرود رود و به علاوه من از ناحیه خود به سوی شما نیامده ام بلكه حضرت علی علیه السلام مرا به سوی شما فرستاده است و پیامش به شما این است كه فرموده است به شما عرض كنم كه اینها كشندگان من نیستند و فرمان داد كه به خانه برگردید. آن بانوی ممتاز و فرمان پذیر مولا وقتی این پیام دلگرم كننده را شنید و خاطر جمع شد كه آن دو نان كشنده همسرش نیستند چهار كلمه فرمود كه هر كلمه اش در خور تحقیق و تأمل است فرمود: اِذَاَ اَرْجعُ وَ اَصْبر و اَسْمَعُ وَ اَطیعُ له. اینك به فرمان همسرم به سوی خانه بر می گردم و صبر می كنم و فرمان او را می شنوم و اطاعتش می كنم و لذا از امام باقر علیه السلام روایت شده كه فرمود: به خدا قسم اگر آن حضرت گیسوان خود را می گشود به یقین همه می مردند.


[1] ناسخ التواريخ ج95/1.

[2] ناسخ ج 97/1 رياحين الشريعة ج 265/1.

[3] ناسخ ج 97/1 رياحين الشريعة ج 265/1.